مجموعه فرهنگی یاس کبود

این وبلاگ جهت انتشار مطالب مذهبی و بیان آموزه های والای دین مبین اسلام و همچنین برنامه های این مجموعه فرهنگی به استحضار می رسد. ضمن عرض خیر مقدم، حضورتان را گرامی می داریم.

مجموعه فرهنگی یاس کبود

این وبلاگ جهت انتشار مطالب مذهبی و بیان آموزه های والای دین مبین اسلام و همچنین برنامه های این مجموعه فرهنگی به استحضار می رسد. ضمن عرض خیر مقدم، حضورتان را گرامی می داریم.

ولادت امام حسن مجتبی (ع) کریم اهل بیت فرخنده و مبارک باد.



آن را که ولایت1حسن نیست       طاعات قبول ذوالمنن2 نیست

از بعد علی قبای لولاک3          جز در خور قامت حسن نیست

آن را که محبت تو ای شاه              چون پاک روان به ملک تن نیست

در حیرتم آنکه این چنین کس           چون مرغ چرا به بابزن4 نیست

خاک ره هندوی5 تو باشد         مشکی که به خطه ختن نیست

چون بازوی تو به کسر اصنام6      نیروی خلیل بت‌شکن نیست

چون است که دشمن تو ای شاه    برگردنش از قضا رسن نیست

بی نور تو عرش مستقر نه                      بی رای تو عقل موتمن7 نیست

ای شاه قرین یک غلامت       صد همچو اویس در قرن نیست

جز مهر تو مایه جنان نه     جز مدح تو زینت سخن نیست

بی‌ خاتم مهر تو فرشته      جز جان بلیس8 اهرمن نیست

من بنده دودمان اویم         حقا که درین سخن، سخن نیست

بی مهر علی و آل پاکش        آسوده «هما» روان به تن نیست

 




ادامه مطلب ...

با چون تو پرسشی، چه نیازی جواب را؟!

می‌خواهمت، چنان که شب خسته، خواب را
می‌جویمت، چنان که لب تشنه، آب را
محو توام، چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان، آفتاب را
بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، تاب را
بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی، چه نیازی جواب را؟!

صاحب الاختیار عباس است

عباس! 
ای صبر و قرار بی قراران 
امّید دل امیدواران 
دانی که گر از عطش بمیرم 
یک قطره ز دیگری نگیرم 
ساغر نزنم ز دست هر کس 
من دست تو می شناسم و بس 
روزی من از خزانه ی توست 
دل، سائل آستانه ی توست 
امشب ز تو بار عام خواهم 

دیدار تو و امام خواهم

ای تجلای نور در سینا 

ید بیضای توست با موسی 

روی درگاه جنّت الاعلی 

حق نوشته ست با خط خوانا

در بهشتم بهار عباس است 
صاحب الاختیار عباس است 

چشــم تو انگـــیزه ی طغـــیان صــــد دریا غزل

چشــم تو انگـــیزه ی طغـــیان صــــد دریا غزل

نذر یک نیــــمه نگاهت شـــور یک دنـــــیا غزل

رو بـــه ما دیوانگـــــان دیــــوان لیـلی باز شـــد

مو غـــزل ابرو غــــزل آن صــــورت زیــبا غـــــزل

زیــــر باران نیـــــاز چشـــــمهای عــــاشــــقان

با چه نازی میـــــچکد از آن قـــــد و بالا غــــزل

درشــــب شــعری که بر پا کـرده ای پیش خدا

با تو میخــــوانند هفـــتاد و دو بـــی همتا غزل

از زمانی که لبت مرثیه ی خشـــــکی ســـرود

آب می گوید بــــــرای لاله ی صــــــحرا غـــــزل

وداع عشق...


نمیشه باورم که وقت رفتنه،تموم این سفر بارش رو شو نه منه

کجا میخوای بری ؟ چرا منو نمیبری؟ حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری

باید جوابتو با نفسم بدم،بدون من نرو تو رو به کی قسم بدم ؟؟

قرارمون چی شد ؟ که بی قرار هم باشیم

حسین هرچی که پیش اومد باید کنار هم باشیم..

من روی خاک و تو سوار مرکبی

من توی قلب تو اما تو چشم زینبی

آهسته تر برو بزار منم باهات بیام

حسین دیگه نمیکشه پاهام که پابه پات بیام

کجا میخوای بری ؟ چرا منو نمیبری؟حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری

یا رقیه بنت الحسین ( علیه السلام )


گفتم : تویی بابای خوب و مهربان ! . . . زد

گفتم که من چیزی نگفتم ! بی امان زد

تاریک بود و چشم جایی را نمیدید

تا دید تنهایم رسید و ناگهان زد

تا دستهای کوچکم روی سرم بود

با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد

قدّم فقط تا زیر زانویش می آمد

از کینه اما تا نفس ، تا داشت جان زد

از پای ابرو تا به نزدیکی چانه

شلاق سیلی چهره من را نشان زد

دیگر سیاهی دیدم و چیزی ندیدم

شب بود اما پیکرم رنگین کمان زد

اینها همه رد شد ولی داغ تو بابا

بر عمر ناچیز دلم رنگ خزان زد

علیرضا لک